زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
در میان میکـده ساغر به دردم میخورد باده وقتی میشود کوثر به دردم میخورد دستهای خالیام خالی بماند بهـتر است این که هستم پیش تو نوکر به دردم میخورد گریه وقـتی میکـنم زهـرا دعـایم میکند پس محرم چشمهای تَر به دردم میخورد خوب میدانم که در تاریکی قبرم،حسین دستـمال گـریهام آخـر به دردم میخـورد بیخـیـال نـسخـههای بـیدوای این و آن بوسه بر شش گوشهات بهتر به دردم میخورد دخترت وقتی بخواهد خاک چادر پارهاش بیشتر از کیسههای زر به دردم میخورد دخترِ زهرا، خودش زهراست ثابت میکند دستهای کوچکش محشر به دردم میخورد گـفـت:بـابـا، از تـمـام یـادگـاریهـای تـو چـادر و سجـادۀ مـادر به دردم میخورد آسـتـیـن پــارهام را نـخنــمـاتـر کـردهانـد حرف سوغاتی شده معجر به دردم میخورد مُردم و زنده شدم در کاخ مثل خواهرت دشمن تو گفت این دختر به دردم میخورد |